Asia, History, Iran, Islam, Religion, Turkey

تاج لعمرک

ای “تاج لعمرک” ز شرف بر سر تو

وی قبلهٔ عالمین ز خاک در تو

در خطهٔ کون و هر کجا سلطانی ست

بر خط تو سر نهاد و شد چاکر تو

باباافضل کاشانی

:مقدمه

.در اشعار شاعران پارسی­گوی و فتوت نامه ­ها به واژه “تاج لعمرک” بر می­خوریم. در این متن سعی داریم با ریشه شناسی این واژه و نگاهی به متون کلاسیک و اشعار برخی صوفیان پیرامون “تاج لعمرک” به بحث بنشینیم

:نمونه­‌هایی از کاربرد واژه “لعمرک” در ادب پارسی

                    .در ادبیات فارسی بارها با واژه­های “لعمرک” و ترکیب “تاج لعمرک” در مدح پیامبر اسلام برمی­خوریم

:مولوی در دفتر پنجم از زبان میهمان پیامبر می­گوید

ای لعمرک مر ترا حق عمر خواند

پس خلیفه کرد و بر کرسی نشاند

ما برای خدمت تو می‌زییم

چون تو خدمت می‌کنی پس ما چه‌ایم

:سول کونین، پیشوای ثقلین، خاص الخاص « لعمرک »، مشرف تشریف « لولاک» ، فصیح « انا افصح العرب والعجم »، پیشوای «آدم و من دونه تحت لوائی یوم القیمه و لافخر الفقر فخری»چنین میفرماید که

 :سنایی نیز در غزلی در نعت پیامبر اسلام می­گوید

“ای نقش نگین تو “لعمرک

وی خلعت خلقت تو لولاک

صامت بروجردی در افتتاح ریاض الشهاده (دیوان صامت)

گفت ام‌الخیره فاطمه طاهره زاکیه مرضیه صدیقه کبری که یکی روز شه تخت لعمرک مه اورنک فترضی خور گردون نبوت گهر بحر جلالت که بود در یتیم صدف طایفه عبدمناف احمد یثرب وطن مکه مقام از در حجره رخ زیبای دلارای نکوساخت

.از صورت این کلمه پیدا است که ریشه پارسی ندارد و واژه‌ای عربی است

:لعمرک” واژه‌ای قرانی”

بود بر قامت و فرق و رخ و پیشانی قدرت

قبا از “فاستقم” تارج از “لعمرک” “الضحی” در خور

:در برخی از متون و اشعار شاهد هستیم که واژه “لعمرک” در کنار دیگر واژه‌ها و مفاهیم قرانی می‌آید به این ابیات از سنایی غزنوی نگاه کنیم

رویت چو «طاها» طاهرست «و اللیل» مویت ظاهرست

امر «لعمرک» ناظرست دریا ک پاک آمد لقب

یا

چون «لعمرک» گفت اینجا جای دیگر «والضحی»

گشتمان روشن که تو بوالقاسمی نه بوالحکم

:و یا رشیدالدین میبدی در کتاب کشف الاسرار و عدة الابرار در توصیف پیامبر اسلام می­‌گوید

 “و این تشریف داد که در صدر قبول گهی مهد ناز ما میکشند که «لعمرک»، گهی قبضه صفت بحکم عنایت بیان صیقل آئینه دل ما می‌کند که:” أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ، گهی مستوفی دیوان ازل و ابد حوالت قبول و ردّ خلق با درگاه ما میکند که: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا

:و در این شعر صامت بروجردی می‌بینیم برای ستایش پیامبر اسلام از مفاهیم قرانی چون دیگران بهره گرفته است

میر لعمرک سریر یاسین مظهر

سرور اسری مقام طاها مظهر

 :دلیل این همراهی مفاهیم قرانی در کنار واژه لعمرک این است که این واژه نیز در قران آمده است. در سوره حجر آیه 72 ما با کلمه “لعمرک” روبرو می‌شویم

لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُون

![اى پيامبر]! به جان تو سوگند، اين‌ها در مستى خود سرگردانند [و عقل و شعور خود را از دست داده‌اند]

.”علامه امینی در تفسیر المیزان پیرامون این آیه می‌گوید:“در اینجا خداوند به قصدتشریف و گرامیداشت پیامبر(ص ) به جان او قسم می خورد و می فرماید: این قوم نامبرده آنچنان در مستی غفلت و شهوت سرگردان و متردد بودند که ابدا متوجه نمی شدند که چه اعمالی مرتکب می شوند

در تفسیر تبیان و روح البیان از ابن عباس روایت شده است که: خداى تعالى خلق نفرمود هیچکس را گرامى‌تر از پیغمبر ما، و بدین جهت به جان هیچکس سوگند نخورد مگر به جان آن حضرت. در تأویلات النجمیه آمده است: این مرتبه‌اى است که نمى‌رسد به آن در ازل و ابد هیچکس از عالمین مگر سید المرسلین و خاتم النبیین صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و آن حضرت مختص است به این مقام محمود

:طبق روایتی که در چند کتاب حدیث آمده است، امام علی در مناظره‌ای با فردی یهودی یکی از خصایص پیامبر را همین آیه بر میشمارد

.وَ أَقْسَمَ بِحَیَاتِهِ فِی کِتَابِهِ فَقَالَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ أَیْ وَ حَیَاتِکَ یَا مُحَمَّد (صلی الله علیه و آله) وَ کَفَی بِهَذَا رِفْعَهً وَ شَرَفاً مِنَ اللَّهِ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ وَ رُتْبَهً

.همچنین خداوند در قرآن به جان محمّد (صلی الله علیه و آله) سوگند یاد کرده و فرموده است: لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ؛ یعنی قسم به جان تو ای محمّد (صلی الله علیه و آله)! و همین برای بلندی قدر و منزلت و مقام پیامبر (صلی الله علیه و آله) از جانب خدای عزّوجلّ کافی است

:این بخش را با نثر زیبا و کلاسیک میبدی پایان می‌دهیم

 .قسم است به بعضی مخلوقات بیان تشریف را تا خلق شرف و عزّ آن چیز بدانند که قسم بوی یاد کرده، کقوله: لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ یعنی مکه و کذلک قوله: وَ طُورِ سِینِینَ وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ و من ذلک قوله للمصطفی (ص) لعمرک. و هذا علی عادة العرب فانها تقسم بکل ما تستعظمه و ترید اظهار تعظیمه

:”لعمرک” و اسطوره سازی پیرامون این مفهوم و رسیدن “تاج لعمرک”

.در ادب پارسی بارها شاهد هستیم که کلاه بر سر نهادن به عنوان امری مهم و یا رسیدن به منصب و پادشاهی تلقی می­شود. در اینجا قصد نداریم به واکاوی این مفهوم بپردازیم. و در مقاله­ای جداگانه به این مهم می‌پردازیم. فقط به یکی دونمونه به عنوان شاهد مثال اکتفا می­کنیم

گاهی ز فخر تاج سر عالمی بلند

گاهی ز فقر خاک ره این جهان پست

تو خلوتخانهٔ توحید را محرم شوی تا

تاج عالم گردی و فخر بنی آدم شوی

:طبیعی است که سوگند خداوند در قران به جان پیامبر برای مسلمین بسیار پر اهمیت باشد و این مسلئه را به عنوان تاج فخر محسوب می‌کنند. بابا افضل کاشانی در چهار پاره‍ای به خوبی این مقصود رل بیان می‌کند

ای تاج لعمرک ز شرف بر سر تو

وی قبلهٔ عالمین ز خاک در تو

در خطهٔ کون و هر کجا سلطانی ست

بر خط تو سر نهاد و شد چاکر تو

 :سنایی  در اشعارش بارها به این تاج لعمرک اشاره می‍کند از جمله در حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة  این مضمنون را اینگونه در باره پیامبر اسلام به شعر بازگو می‌کند

بر نهاده ز بهر تاج قدم”

پاي بر فرق عالم و آدم

دو جهان پيش همتش به دو جو

سر مازاغ و ماطغي بشنو

پاي او تاج فرق آدم شد

دست او رکن علم عالم شد

قامت عرش با همه شرفش

ذره اي پيش ذروه شرفش

بر نهاده خداي در معراج

بر سر ذاتش از لعمرک تاج

با فترضي دل تباه کراست

“با لعمرک غم گناه کراست

:و یا این نعت پیامبر اسلام که در الهی نامه آمده است

محمد آفتاب آفرينش

مه افلاک يعني چشم بينش

چراغ معرفت شمع نبوت

سپهدار سپاه سرو سيرت

شهنشاه جهان و فخر لولاک

جهاندار مدار خاک و افلاک

امين انبيا برهان منهاج

شه بي خاتم و سلطان بي تاج

به شاهي چار طاقي بار بسته

ولي الفقر فخري کار بسته

هم از انا فتحنا آيت او

هم از نصرمن الله رايت او

لعمرک تاج فرق مشکبارش

الم نشرح طراز روزگارش

:این مفهوم تا دوره معاصر در شعر پارسی دیده می‌شود. محمدحسين غروي (كمپاني) در شعری بلند چنین ابیاتی می‌سراید

«اي بر سرت افسر «لعمرك

وي زيب برت قباي لولاك

فرموده به شأنت ايزد پاك

لولاك لما خلقت الافلاك

.این مفهموم در طول زمان به واسطه حضور پرکاربرد در میان صوفیان و فتیان شکلی از همان اسطوره­ سازی­های رسالات و مکتوبات آنان را می‌گیرد که در مقاله ­ای بدان خواهیم پرداخت. در این نوع تفسیر “تاج لعمرک” بدل به شیئ حقیقی می‌گردد که در شب معراج به پیامبر اسلام رسید

درآمد پیش طاوس ملایک

پی او قدسیان گشته فذلک

فغان دربست جبریل امین زود

که ای مهتر زفان بگشای هین زود

دل پر نور را دریای دین کن

حدیث وحی رب العالمین کن

درآمد گیسوی مشگین گشاده

بسر تاج لعمرک بر نهاده

:مفاهیم شعر بالا همچون شعر  خاقانی تصاویری از شب معراج را متبادر می‌کند

ملایک باروار و در لوای عصمت او شد

خلایق با هزاهز در رکاب رای او آمد

به دست لااله افکند شادروان الا الله

که توقیع رسول الله بر طغرای او آمد

تبارک خطبهٔ او کرد و سبحان نوبت او زد

لعمرک تاج او شد، قاب قوسین جای او آمد

.قاب قوسین در انتهای شعر خاقانی اشاره است که یکی از آیات سوره نجم که نشان دهنده اوج جایگاه پیامبر آسلام در سفر آسمانی اوست، این مفهوم در اشعار زیر از دیگر شاعران کاملاً نمود پیدا می‌کند

صدر او صدر ملک استغنا

قاب قوسین قلبش او اَدنی

از لعمرک کلاه تشریفش

قم فانذر قبای تکلیفش

.طبق روایات اسلامی در شب معراج وقتی پیامبر همراه با جبریل به قاب قوسین می‌‌رسند، جبریل قادر به همراهی پیامبر و نزدیک شدن به چنین جایگاه اعلایی نیست به گفته سعدی:” اگر یک سر موی برتر پرم/ فروغ تجلی به سوزد پرم” بر اساس همین روایت “نیر تبریزی” فط پیامبر را شایسته افسر لعمرک می‌داند

ای نصرّ لعمرک افسر شاهی تو

جبریل فرومانده ز همراهی تو

اینجا که محمد رسول اللهی

آگاه نیم زلی مع اللّهی تو

در یک از رسایل خاکساریه دوره متاخر با عنوان “در بیان خرقه مرقع چگونه از آسمان فرود آمد” روایتی را شاهد هستیم که به اسطوره سازی درباره پیدایی خرقه می‌پردازد و اشاراتی به تاج لعمرک در این داستان از زبان پیامبر اسلام می‌شود. این‌گونه روایات بیشتر به این دلیل ساخته می‌شدند تا سند خرقه و تاج خود را به پیامبر  و اهل بیت برسانند و جنبه قداست بدان ببخشند. کاتب این رساله اشاره میکند که امام سجاد این داستان را روایت کرده و علاوه بر این، مواردی در داستان وجود دارد که نشانه ساختگی بودن این روایت است. بخش‌هایی از این داستان را به عنوان پایان این مقاله می‌آوریم 

“خواجه کاینات …فرمود که چون امر حضرت غزت جل جلاله شد مرا در شب معراج به آسمان بردند. چون نظر کردم در آنجا قبه‌ای دیدم بس بلند و بی در و بی بام. از اخی جبریل سوال کردم که: این قبه چه نام دارد و چه مقام است؟

.جبریل گفت: یا صدر و بدر کونین! این مقام را محمود گویند ولی مرا فرما نیست

!پس حضرت جل جلاله ندا رسید که: یا جبریل! بگو: یا حبیب من! برو بر در این قبه بگو: یا متح الابواب افتح لنا الابواب بالخیرات یا صمدی من عندک. دعا را بخوان تا در قبه باز شود

. ….من که رسولم، پای راست به بیرون نهادم، این دعا را بخواندم، به درت حق تعالی در آن قبه گشاده شد

…خرقه ای دیدم مرقع و تاجی لعمرک که از نور بود و بر سر آن خرقه بود و رنگهای بوقلمون داشت و آن خرقه مرقع را چهار وصله دیدم که تمام رنگ‌های که در عالم است، در خرقه موجود بود. چون از آنجا بازگشتم به حضرت عزت رسیدم

.فرمود: ای حبیب من! آن قبه خانه من است و آن را مقام و مرتبت وصل خوانند و آن تاج و آن خرقه از آن ولایت است

در ادامه و پس از معراج، پیامبر با اصحاب در صفه نشسته­اند که جبریل به حضور پیامبر اسلام می‌رسد.” از حضرت عزت درود رسانید، آن خرقه و تاج لعمرک -که از نور بود – آورد، در نزد حضرت رسول بنهاد، گفت: یا رسول الله! این خرقه آورده‌ام، در پوش یا اصحاب را در پوشان! تا از ایشان به امتان شما باقی ماند، هر که را اراده آن باشد، بپوشد

Leave a Reply